خوش به حال روزگار....
الهم عجل لولیک الفرج.... امین!
1. خب انگاری الان نزدک به یه ماهی هست چیزی ننوشته ام. اگه این قدر دیر شد به خاطر این بود که سرم شلوغ بوده و گرنه نه من همیشه مطلب برای نوشتن دارم. حالا هم سعی می کنم که خیلی خیلی مرتب تر بنویسم. تا از این مسخره گی در بیاد.
2. توی این یه ماه حالا یه مقدار اون ورتر من از ایونجا که ادم قانعیی هستم، به خاطر یه سری از مسائل مجموعه مجبور شدم که یه کار تخصصی دیگه رو هم اموزش ببینم. الان خیلی وارد نیستم. اما خب در حد همون اشنایی دیگه بلدم یه چیزایی. اونقدری که بعد از تعمیر اون وسیله بتونه پرواز کنه. خب می اینکه یاد بگیرم یا نگیرم کلا به انتخاب خودم بود. اما هیچ وقت تنونستم هیجان یادگیری و اشنایی با طرز کار یه وسیله یا دستگاه هایی بزرگ رو از خودم جدا کنم و این پیشنهاد برام خیلی خیلی وسوسه انگیز بود.
3. اما خب همیشه چندتا مسئله باقی می مونه و اونها اینن که حالا من میشم همه کاره و هیچ کاره کسی که با اینکه خیلی کار را اندازه اما هیچ کسی تحویلش نمی گیره چون ... و یا اینکه می شم یه فرد غول که اونقدر حرفش می ره که می تونه ناز کنه. البته من خصوصیات اخلاقیم در اون حدی نیست که بتونم همه کاره شدن رو تحمل کنم و همین طور اینکه به خوام به همه بگم که من غولیم برا خودم. اما فعلا که این راه هایی که رو شروع کردم شدید دنبالشم که تموم کنم.
4. خب دیگه تعریف از کردن از خودم رو تموم می کنم. چند وقت چیش تو محل کارم موقعیی که می خواستم سیستم ها رو بهم شبکه کنم ویندوز یکی از اونها بهم ریخت. مجبور شدم که شب تا 11 شب بمونم تو دفتر و ویندوز رو عوض کنم. اما خب این وسط یک فایلی که مربوط به یکی از همکارام بود هم چون رو دکستاپ ذخیره کرده بود. پاک شده.فردا که امد دفتر هنوز پشت سیستم نشسته شروع کرد با من دعوا کردن. و هرچی که به دهنش رسید مثل بچه ها به من گفت. من هم جوابش رو دادم و از اخر بهش گفتم که برو و به هرکی دوست داری بگو که من از قصد فایل تو رو پاک کردم. من قبلش هم مدام بهش گفته بودم که فایلت رو رو دکستاپ ذخیره نکن. برای حرف من ارزشی قائل نبود. حالا از مسائلش می گذریم. اما دوباره که بعد از تعطیلات امدم می بینم که باز فایلش رو رو دکستاپ ذخیره کرده. حالا من سه تا بک اپ گرفتم برا خودم. اما باز چیزی نمی گم تا متوجه بشه و یه مقدار از خودخواهیش کم بشه.
5. این هفته ی اول عید رو باز با خانواده بعد از دوسال رفتیم سفر. اینبار خیلی خوب تر بود چون برای اولین بار جاهایی رو رفتیم که همیشه نمی رفتیم. خیلی شهر رفیتم. گلپایگان و خوانسار و کاشان و ساری و قم و جمکران.
6. اول سفر من یه مقدار پولم رو گم کردم و هرچی گشتم پیدا نشد و در حالی که داشتم به این نتیجه می رسیدم که پولم درست نبوده و مشکل داشته که پیدا شد. همینطور رو سفر یه سوزن تا نصفه رفت تو پام. و کلی داستان و ماجرای دیگه که اخرینش هم مربوط می شه به بازی کردن گل یا پوچ با همه ی افراد فامیل بین تیم خانومها و اقایون.
7. اینکه نوشتم خوشبه حال روزگار فقط به خاطر بهار بود . و این که واقعا خوشبه حالش که به هیچ کس مقروض نیست. نمی دونمک ه چرا من مدام همش قرض بالا میارم. و همین الان هم 50 هزار تومان هم جدیدا به اونها اضافه شده. به علاوه 50 هزار تومان کسری که باید به بابا بدم. این وسطا یه 50 هزار تومان هم تو سفر به بابا دادم برای تعمیر خرابی ماشین داماد وسطی و کسی صداش رو در نمی یاره. فقط دیگه نمی دونم با این همه قرض چه طوری زندگی کنم.
8. می دونم که همچین خوب ننوشتم. اما خب بیشتر مطلبایی که می خوام بنویسم و رو گذاشتم برای روز تولدم. حدود یه هفته ی دیگه .
روز تولدم همیشه برام مهمترین روز زندگیم بوده.